خاطرات هفت چشمه، 15.4.96

ساخت وبلاگ

خببب یه برنامه خوب دیگه با دوستان نواندیش برگزار شد.

این برنامه هم یکی از برنامه های خوب دیگه بود که با حضور حمید شهرسازی، کومار (جوزف)، هاکان، عاطفه، آرزو و مادرش، کیمیا و دوستش افروز و خودم و مهدی برگزار شد.

جای همه اونایی که دوس داشتن بیان و نتونستن خالی بود. اونایی هم که می تونستن بیان و به هر دلیلی حسشو نداشتن یا ناز کردن یا بهونه آوردن اصلا جاشون خالی نبود

بریم سراغ شرح ما وقع و طبق معمول سعی میکنم اسم نبرم

حرکت ساعت 9 صبح از مترو گلشهر قرار بود باشه. بچه ها یه سریشون یه دور اومدن و دوباره رفتن و تا بخوان همشون در نهایت دوباره جمع بشن، شد ساعت 9:30 که سوار ون شدیم و حرکت به سمت هفت چشمه شروع شد

یکی از بچه ها شیرینی آورده بود و گفت شیرینی نامزدیشه. اونم چه شیرینییی، شیرینی تر هرچند واسه نامزدی خیلی کم بود
از سه ردیف ون، یه ردیف وسطش یه سری یارویه جنگولک باز نشسته بودن که کاملا مشخص بود با ما نبودن

40،50 دقیقه ای که تو راه بودیم با تغذیه هایی مثل پاستیل و آهنگ و حرف و رادیو () گذشت.

رسیدیم به هفت چشمه و ورودی رو پرداخت کردیم و راه افتادیم. اولاش هر 100 متر هم یه نفرو گذاشته بودن، رسید پول ورودی رو میخواستن

خیلی زود و بدون تلاش زیاد به جاهای قشنگ مسیر رسیدیم. درختای سرسبز، آب روون تمیییز و البته سرد، هوای خنک و نعره ملت (). کمی که جلوتر رفتیم دیدیم این نعره از چندنفر هست که دم آبشار اول که عمق آب نسبتا زیاد بود، شیرجه میزدن تو آب و آب تنی می کردن

مسیرو ادامه دادیم و از شیرینیا رونمایی کردیم واسه خوردن. که البته اونجا مشخص شد، شیرینی دفاع یکی دیگه از بچه ها بوده و تو مترو سرکار گذاشته بودن ما رو یکی خوردیم و ادامه مسیرو داشتیم میرفتیم، که یه گروه با تعداد زیاد از کنارمون رد شدن. بعدش یکی از بچه ها که شیرینیا دستش بود و خودش حسابی دلی از عذا در آورده بود، برگشت گفت حال کردی؟ منم در همون حال که تو فکر بودم که چیو حال کردم ادامه داد که شیرینیا رو پخش کردم رفت قشنگ قیافم این شد عامو حال چی؟ کشک چی؟ دوغ چی؟ شیرینیا رو رد کردی رفته اونوقت باید حال کنم؟

کم کم به قسمتای سخت مسیر رسیدیم اولش که هنوز مسیرای سخت تر رو ندیده بودیم، بچه ها میخواستن از تو آب هم رد شن، با نهایت دقت از روی سنگا میرفتن که تو آب نرن. جلوتر که رفتیم، دیدیم زهی خیال باطل، تنها راهی که هست اینه که تو آب بری اونم نه تا مچ پا، تا بالای زانو و حتی بیشتر

یه مسیر صعب العبور هم از بالا بود که باید از لبه صخره کنار آب میرفتیم. من اون مسیرو تست کردم و داخل آب نرفتم اما بچه ها قشننننگ خنک شدن . نمیخواستن ادامه مسیرو بیان، چون جلوتر که میومدن، عمق آب بیشتر میشد. ولی من که مسیر جلو رو دیده بودم و عکس آبشار آخر رو هم یکی دیگه بهم نشون داده بود، مشتاق شدم که برم و بهشون گفتم که من میرم سه نفر دیگه دنبالم اومدن و بقیه هم تصمیم گرفتن بیان. ولی به گفته خودشون تا جایی که تونستن فحش دادن
از اونجایی که هنوز خیس نشده بودم، بچه ها عزمشونو جزم کرده بودن که منم باید تو آب برم و خیس شم

انتهای مسیر به بلندترین آبشار راه رسیدیم که حسابی هم آب جمع شده بود و یه سری ازش به عنوان استخر استفاده میکردن. شیرجه میزدن تو آب و شنا میکردن

رفتیم بالا دم آبشار و اونجا دیگه نتونستم مقاومت کنم و مجبور شدم تسلیم بشم و برم تو آب که اولش حسابی سرد بود اما همینکه اومدم عادت کنم، دو نفر از بچه ها رحم نکردن و انقدر آب پاشیدن که حسابی شستنم هنوزم که دارم خاطره رو مینویسم، پولایی که تو کیفم بود، خشک نشدن و خیسه خیسه

بعد انداختن عکس های زیبا و آب تنی و ... برگشتیم به اولای مسیر که بشینیم ناهار بخوریم. مسیر انقدر قشنگ بود که آدم اصلا نمی فهمید چقدر رفته

ناهارم طبق معمول همه الویه آورده بودن

بعد از ناهارم به انجام تفریحات سالمی همچون بازی حقیقت یا شجاعت و بازی درگوشی پرداختیم تا به ساعت برگشت نزدیک بشیم.

ساعت 5 هم حرکت کردیم به سمت مترو گلشهر. از اونجایی که بستنی سری قبلی که واسه تولدم بود رو گفتن نذری بوده و خودت نخریدی، مجبور کردن که باید اینسری بخری
منم جلوی مترو رفتم یه سری بستنی گرفتم، داشتم به بچه ها تعارف میکردم بردارن، ملت رد میشدن فکر کردن نذری دارم میدم، میخواستن بردارن هرچند منم با پررویی نایلونو کشیدم کنار که طرف دستشو بکشه و بر نداره

چیزایی که ذهنم اومد رو گفتم و ایشالا بقیه کاملترش هم میکنن چون اسما رو هم نیاوردم، هرکس خواست میتونه مواردی که مربوط به خودش بود رو بگه

در نهایت بازم ممنون از همه کسایی که تو برنامه حضور داشتن و لحظات خوبی رو رقم زدن

اندیشه...
ما را در سایت اندیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان nahyatolafar بازدید : 184 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 1:59